نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم


[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 23:57 | |







عشق

از کسي که دوستش داري ساده دست نکش. شايد ديگه هيچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشي و از کسي هم که دوستت داره بي تفاوت عبور نکن .چون شايد هيچ وقت ،هيچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشد

اگه روزي شاد بودي، بلند نخند كه غم بيدار نشه و اگه يه روز غمگين بودي، آرام گريه كن تا شادي نااميد نشه اگر ميدانستي که چقدر دوستت دارم هيچ گاه براي امدنت باران را بهانه نمي کردي رنگين کمان من


[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 23:39 | |







حسرت

 

هر چند مال من نشدي ولي ازت خيلي چيزا ياد گرفتم.

ياد گرفتم به خاطر کسي که دوسش دارم بايد دروغ بگم.

ياد گرفتم هيچ وقت هيچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره.

ياد گرفتم تو زندگيم به اون که بفهمم چقدر دوسم داره هر روز دلشو به بهونه اي بشکنم.

ياد گرفتم گريه هاي هيچ کس رو باور نکنم.

ياد گرفتم بهش هيچ وقت فرصت جبران ندم.

ياد گرفتم هر روز دم از عاشقي بزنم ولي خودم عاشق نباشم!!


[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 9:52 | |







بهم بگه...

نمیدونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو
نمیدونم چرا قسمت میکنم روزهای خوب زندگیمو
چرا تو اول قصه همه دوستم میدارن
وسط قصه میشه سر به سر من میذارن
تا میخواد قصه تموم شه همه تنهام میذارن
میتونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم
میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم
تا با یک نیش زبون بترکه و خراب بشه
تا بیان جمعش کنن جباب دل سراب بشه
میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی
میتونم درست کنم ترس دل و دلواپسی
میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
میتونم پشت دلها قایم بشم کمین کنم
ولی با این همه حرفها باز منم مثل اونهام
یه دروغگو میشم و همیشه ورد زبونهام
یه نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم
با چه تیری اونی که دوستش دارم شکار کنم
من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره

توی دنیا اصلا" عشق واقعی وجود داره ?????


[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 9:29 | |








[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 1:50 | |








[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 1:49 | |







میدانی درد بی درمان چیست؟؟

 

در کو چه خیالم با تو قدم می زنم،برای لحظه ای تو را در کنارم نمی بینم

 

آسمان به من خیره می شود.چشم ها یم را به او می دهم او شروع به باریدن می کند...

 

آنقدر می بارد  تا تمام وجودم را از اشتباهاتم  بشوید،

حس تازگی در من به وجود می آید....

 

وقتی تو را در کنارم می بینم زیبا ترین لحظه های عمرم را با تمام وجود احساس

 

می کنم.....

 

آنقدر احساس تازگی و خوشبختی می کنم که هرگز دلم  نمی خواهد  از این رویا

 

بیرون بیایم.........

 

ولی هرگز نمی خواهم برای لحظه ای حتی در رویاهایم مرا تنها بگذاری.......

 

 

 

دقیقاً یکی از همین روزهای دلگیر بهاری بود وقتی برای اولین بار پنجره نگاهی را لمس میکرد که بی تاب نبود و در زمان مضطرب، کاغذی را بی هدف خط میزد. باران می بارید بر ایوان یکنواختی ها و صدای زنی در باد می پیچید. گویی زیر لگدهای سنگین قطره ها له میشد و من چقدر دلم می سوخت، برای این همه ضعف و ناتوانی کسی ...

 

من از هیچ  آمدم  و مانده ام مثل تند بادی که در آسمان مثل کو ه؛ آرام ... سنگ ریزه میشود و در نهانِ خاکش ... گیاهی میروید. من باز هم زنده هستم و تنفس می کنم ، هوای جاری در ریه ی زمین را و همه را در دفتر های کهنگی ِ خاطرات می نگارم و گاه، گاهی عکس های بیاد ماندی را بر لوح وجودش می چسبانم ...
آری من اینجا هستم ...  تا در نعشگی لبخند های عوام گونه هایی سکوت  کنم و لبخندِ صورتیه سکوت را تحویل همه نظاره گران بدهم .
من خالی تر از آوای مادران چشم خسته و منتظران در راه مانده و مسافران افق ...اینجا میان همه حوادث ایستاده ام ....

 

 


[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 1:38 | |







عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است

خودم را ساخته ام تا بگويم آنچه را باخته ام ، فراموش كرده ام . زندگي ام را به پاي كسي گذاشتم كه دوستش مي داشتم ولي او هيچ وقت مرا دوست نداشت و چگونه دوستش بدارم آگاه از اين كه هرگز برايش اهميتي ندارم ، به او حق مي دهم شايد او هم مانند من يكي را دوست داشته است... حال از خود مي پرسم : او را براي هميشه دوست خواهم داشت؟ افسوس كه چنين نخواهد بود! او را فراموش كرده ام . من زماني به خود نگريستم كه ديگر سينه ام شكافته ، قلبم فسرده و روحم سپرده شده بود . بايد صبر مي كردم تا زخم سينه ام با نمك خوب شود ، با قلبم چه كار مي كردم براي گرم شدن در آفتاب گذاشتمش اما آتش گرفت ، چاره اي نداشتم نيمي از خاكستر قلب سوخته ام را به آب و نيم ديگر را به خاك سپردم و به يادم ماند كه روحم ، روحم ، روح من هيچ موقع ، هيچ وقت و هيچ زماني از او جدا نشد . يادگار او سوالي است بي انتها : آيا صبر كنم بر او كه بر من صبر نكرد ؟


[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 1:22 | |







مگه ازت چي كم دارم

مگه ازت چي كم دارم كه روز و شب ناز مي كني
            فكر مي كني ازم سري ، بال داري ، پرواز مي كني ؟
             ما رو بگو سپرديمش دل و چشامونو به كي
            اون كه به
            زندگي مي گه ، نمايش عروسكي
             دارم از تو مي نويسم تو يه روز سرد برفي
            قلمم نمي نويسه ، مي گه تو نداري حرفي
             برو ديگه نبينمت ، خاطر خواهيت دروغ بوده
            تو خلوتم با گريه هام ، چه قدر سرت شلوغ بوده
            روشني چشات نداره مرزي
            تو خيلي بيشتر از اينا مي ارزي


[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 12:1 | |







خیلی سخته عاشق کسی بشی اما اون حتی ندونه درد تو

از چشات نخونه قصه غمو علت لرزش دست سردتو

خیلی سخته زندگیت فنا بشه واسه دیدن یه لبخند رو لباش

واسه گفتن از امید و آرزو تو سیاهی غم انگیز شباش

من نیومدم بگم عاشقتم چون از این حرفا پر گوش همه

اشتباه که می گن گریه مرد رو زخم های تنش یه مرهم

من نیومدم بگم تو هم مثه قصه ها بیا بریم از این دیار

یا که خیلی مهربون یه مدتی واسه من ادای عشقو در بیار

می خوای برنده باشی می دونم به همه می گم ببازن جلو پات

هر چی اسپند به آتیش می کشم تا که چشمت نزنن بشن فدات

تو می خوای پرنده باشی می دونم یه نفس هوای خوشبختی می خوای

خودم آسمون هفتمت می شم تو فقط بگو بگو باهام میای .


[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 11:54 | |



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد