دنیای با تو بودن دنیای ناشناسه

دنیای با تو بودن دنیای ناشناسه
وقتی نگین چشمات لبریز التماسه
با اون لبای بسته حرفای تازه داری
خوندم من از نگاهت انگار دوستم نداری

آتیش نزن به جونم
خودت با من می سوزی
یادت نره عزیزم
دوستم داشتی یه روزی
آتیش نزن به جونم
خودت با من می سوزی
یادت نره عزیزم
دوستم داشتی یه روزی

دنیای با تو بودن اگر چه زندگیمه
اما به پات نشستن از روی سادگیمه
چشمام اگه یه روزی نخواد تو رو ببینه
بهتر که تا قیامت در انتظار بشینه

آتیش نزن به جونم
خودت با من می سوزی
یادت نره عزیزم
دوستم داشتی یه روزی
آتیش نزن به جونم
خودت با من می سوزی
یادت نره عزیزم
دوستم داشتی یه روزی

دنیای با تو بودن اگر چه زندگیمه
اما به پات نشستن از روی سادگیمه
چشمام اگه یه روزی نخواد تو رو ببینه
بهتر که تا قیامت در انتظار بشینه

آتیش نزن به جونم
خودت با من می سوزی
یادت نره عزیزم
دوستم داشتی یه روزی
آتیش نزن به جونم
خودت با من می سوزی
یادت نره عزیزم
دوستم داشتی یه روزی

[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 22:29 | |

شروعی دوباره

سلام به همه عاشقان ودلباختگان

بعد ازمدتهاباز برگشتم به همین وبلاگی که بنای آن  را چند ماه پیش بخاطر کسی که بیش از ده سال زندگیش را به پای من گذاشت و منم در این چند سال پا به پای آن ماندم و یکبار هم بهش خیانت نکردم برگشتم و از نو شروع به نوشتن کردم با این تفاوت که اوایل این وبلاگ را با عشق تمام به وجود آوردم اما الان با دلی شکسته و خسته میخواهم آن را ادامه بدهم بخاطریکه هر چیزی بین ما بود تمام شد و آن رفت سراغ زندگی خودش خیلی سخته بعد از این همه سال منتظر ماندن داخل روت نگاه کند و بگه عاشق کسی دیگه شده و منم جز دعای خوشبخت شدن نتونم هیچ حرفی دیگه ای بهش بزنم امیدوارم هر کجا باشد شاد و خوشبخت و خوشحال باشدپس این وبلاگ را ادامه میدم با قلبی آکنده از شکست و غم و غصه امیدوارم تسکین دردی باشد برای تمام عاشقان دل شکسته

مرا با نظرات خود راهنمایی کنید متشکرم

[+] نوشته شده توسط یک عاشق خسته در 22:16 | |